301

ما همچنان در حال ادامه دادنیم. طبیعتا نشنونه‌ی زنده بودن و امیده. یاد اون شعر تاگور افتادم...اینکه نوزادی بدنیا میاد، نشونه اینه که خدا هنوز از انسان نومید نشده...

شورها در سره ای دوست. امیدوارم این وضع بخوبی ادامه پیدا کنه و بتونم این کارایی که دارمو جم کنم

300

۳۰۰مین پست، درحالیکه روز سوم بخش روان گذشت...

درود!

امروز کیسای جالبی دیدیم. پسر خوشتیپی کهتمایل زیاد به خودکشی داشت. زنی که کنسر برست داشت، نیروئیدکتومی کرده بود و الان بای‌پولار و اسکیزو بود. و دختری به شدت با خانواده‌ش مشکل داشت...

هعی. واقعه روانپزشک بودن سخته. حوصله‌ی زیاد میطلبه.

سوغاتی شیرازم مسقطی بود که اهدا نمودم.

واقع بین باشم، حالم خوب نیست. امیدوارم بهتر بشم...

299

بعد تعطیلات دو هفته‌ای، بعد اومدن و رفتن آدما، بعد نمایش دوباره‌ی ناتوانی مدیا، وبلاگ بازم شد آخرین سنگر :))

امروز روز اول بخش روانپزشکی بود

جایی که هم میترسی، هم متعجب میشی، هم بیشتر میبینی که آدم به کجاها میتونه کشیده شه...

بیمارایی که زندگی خودشونو دارن، روح خودشونو دارن، خانواده خودشونو دارن، ولی تنهان. مث ما. ولی فرقش اینه که ما تنهاییو حس میکنیم، ولی اونا کمتر...